آرین تپولیآرین تپولی، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

آرین و خیال بافی هایش 2

جمله سازی

با شگفت نوشتم:من وقتی چیز با حالی میبینم  شگفت میشوم آفریده:خدای مهربان من را آفریده خانم گفت ما نمیگوییم باحال.پس چرا همه میگویند باحال؟ ...
20 دی 1391

دسته گل عروسی

وقتی ازدواج کنم خودم دسته گل را پرت میکنم برای پسرها تا زود داماد شوند اگر زنم دسته گل را به من ندهد موهایش را میکشم و با او دعوا میکنم چون عروسی خودم است. ...
20 دی 1391

غلط دیکته

خانم نوشت :پسرگلم اصلا دقت نمیکنی غلط های دیکته من:الاوه(علاوه)-الوته(البته)-احمیت(اهمیت)-روه(روح) متلفی(مختلفی)-نشاد(نشاط)-خواطراط(خاطرات)-واقا(واقعا) خواطر(خاطر)-مسعول(مسیول)-وصیع(وسیع)-ابور(عبور) اه... مگر ت با ط  ....ز با ظ  با ذ   چه فرقی دارد؟ چرا همان جوری که حرف میزنیم نمینویسیم ...
20 دی 1391

عیدغدیر

آیسان دختره دایی ممدهمه اش به من پز میزنه و میگوید امروز عید من است من ازش متنفرم اصلن من هم فامیلی مامانم را برمیدارم تا سیید شوم و عید برای من هم بشود ...
20 دی 1391

زلم زیمبو

می خواهیم برویم مسافرت مامان برایم چتربن تن خرید سلیقه اش خیلی خوب بود اما سلیقه اش در پختن غذا خیلی زلم زیمبوو است خدا کند امشب باران نیاید وگرنه هوا پیما سوقوت میکند و ما به خواب اودی میرویم ...
20 دی 1391

مبصر بدوبدو

من مبصر بدو بدو مدرسه شدم انقدر استین بچه ها را گرفتم و کشیدم  مچهام درد میکند خانم ناظم میگوید آرین مگر دزد میگیری بهتره انسراف بدم و زنگ تفریح شیر و کیکم را بخورم ...
20 دی 1391

ادامه بده ارین تو میتونی

دیروز یک کمربند سبزیه .... زد تو چونم و زبانم خون امد من هم یک المه گریه کردم گفتم من دیگر باشگاه نمیروم امامامان و بابا من را دوا کردند بابام گفت پسه گردنت را میگیرم و میبرمت مگر من میگزارم چاق بشی مامان هم گفت اگر قرار  باشد هر کسی تو را زد بشینی تو خانه تا اخر عمرت تو خانه میمانی این دفعه میروی و تا حسابی رقیبت را نزدی برنمیگردی ...
20 دی 1391

تنبيه

امروز مامان و بابا رفتند خانه مامان بزرگ اما من را نبردند چون براي آماده شدن خيلي اذيت كردم مامان ميگويد اگر فرداهم اين كار رابكنم تنبيه ميشوم و خانه خاله فريبا هم نميروم پس من ميروم تا لباس هاي فردايم را آماده كنم ...
20 دی 1391