آرین تپولیآرین تپولی، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

آرین و خیال بافی هایش 2

تنبیه

پسر بدی شدم اتاقم را ریخته باش کردم.در اتاق را محکم زدم   دیوا راتاق تررک خورد. از بالا یخ چال یواشکیح گز برداشتم  حرف بابام راگوش نکردم.سب صورتم را نشستم لباسم را اشتباهی پوشیدم.عینکم و گذاشتم  رو شکمم تا بهتر ببیند حالا باید تنبی بشم. برم تو اتاقم از خجالت بروم زیر پتو تا مامان بیاد و من را ببره پیش بابا مزرت بخواهم پشیمانم اما حقیقی نیست خیلی با حال بود گزش هم خومشزمه بود دوباره هم برداشتم ...
27 مهر 1390

یک روز سخت

  امروز دختر امه ام امده بود خانه ما.اون کوچولو است   و ۱۸ ماهشه.من مراقبش شدم تا یاد بگیرم از داداش کوچیکم که اگر دنیا امد نگهدار ی کنم. خدایا میشه سبر کنی وااااااااااااااای سخت بود. همه چی را برمیداشت  و من می دویدم تا ازش بگیرم.براش شیر درست کردم.پوشکش بوی بد میداد خفه گرفتم.بد هم خوابید  و من مسل موش ساکت بودم تا بیدار نشه.خستم میرم بخابم ...
27 مهر 1390

ارزوی توی دلم

ای خدای خیلی بزرگی که این همه نی نی در بهشت داری  میشود لتفن ( این یک کلمه جادویی )یک دونه داداش  کوچیکه برایم بدهی خودم برایش همه کاری میکنم  دوایش هم نمیکنم حتا  ا گر روی دفتر مشقم و اتاقم  نقاشی کند. ...
27 مهر 1390

اولین مامان گفتن من

وقتی یک نی نی  کوچولوی بودم صدای خیلی کلفتی داشتم و   به جای اونگه اونگه میگفتم اونگی اونگی. اما با این صدایم باز هم من را دوست داشتند و میخواستند من را بقل کنند عاشق پستانک بودم و همیشه یک دانه در مشتم بود یک روز که من تازه میخاستم حرف بزنم مامانم داشت در اش پخت خانه ظرف میشست  که شنید یک دزد وارد خانه شده و میگه ماااااااماااااااااااان انقدر ترسیده بود که زرف را شکست بد به من که در رورووک نشسته بودم نگاه کرد تا من را بردارد و فرار کند که من دوباره با صدای کلفت و مردانم گفتم مااااااااااماااااان این اولین بار بود که مامانم را سیدا کردم او میگوید که تا اخر دنیا هم یادش میماند چون داش...
27 مهر 1390

هری پاتر

  کتاب های هری پاتر را دوست داشتم. تابستان   مامانم همه را برایم خواند.هر وقت کار بد میکردم برام نمی خواند. من هم دوست داشتم جادو  داشته باشم.من هم مسل هری پاتر عینک دارم. دیروز هم کلاسی م عینکم را برداشت و فرار کرد تا من برم دنبالش بد او من را بزند.من کاریش  نداشتم داشتم نهار میخوردم او مسل مالفوی بدجنس است.بدش هم عینکم رانداد و اقای مدرسه ان را کنار  ستل اشقال پیدا کرد.اگر چوب دستی جادو داشتم او را تبدیل به یک قورباق زشت میکردم .حالا سب کن به مامانم  بگم ...
27 مهر 1390

سرما خوردگی

سرما خوردم و مدرسه نرفتم .اخر دلم خیلی خوشحالم.   شهر ناراحتی تبدیل شد به شهر خوشحالی اما دوباره شد  شهر ناراحتی چون مامانم رفت سر کار ومن تنها ماندم تا شبه شب.اما حالا منتظر شدم و خوشحالیم برگشت چون مامانم با دو تا سک سک خانه امد. اول با مامانم قر بودم چون گفته بود زود میاید اما حالا دوست هستیم و او دوباره برایم چاهی عسل می ارد ...
27 مهر 1390

بن 10 عربی

  این بن ۱۰ عربی خیلی خنددار است.هر وقت که   یک موجود فزایی به اون حمله میکنه میگه الحمدوللاه و بعدش  انگارنماز می خواند.  مامانم میگوید نماز نیست چون برنامه کشور عربیه این طوری حرف میزنند.  صدای حیولاش بیمزه و زنانه است. شاید دفه دیگر به جای ساعت اومیتریکس بن ۱۰ به دستش موهر ببندد.ای کاش بن ۱۰ فارسی بود نه عربی کاشکی ...
27 مهر 1390

روز سوم

روز سوم نازم جدید خیلی سخت و گیر است.گردن لباس یک   بچه فتیله را گرفت و از زمین بلند کرد.هر وقت میبینم او را. دست هایم را پشتم میگزارم و مسل سربازان می ایسم.نازم قبلی بهتر بود کار بد میکردیم ما را میبرد اشقال های حیات را جم کنیم و حالمان را میگرفت . ...
27 مهر 1390